ردپای نمایش


بشنوید ای دوستان این داستان         خود حقیقت نقد حال ماست آن
« مولانا »

بیاییم تلاش بی ریای آغاز گران راهِ نمایش را ارج گذاریم و از تجربه و اندوخته های آنان غافل نشویم.
بدانیم آنچه به اندیشه ی ما توان بخشیده، همت سالخوردگانی ست که برای ادبیات اصیل نمایش ایران کوشیده اند. آنها با نمایش الفت خاص داشتند، در طریق عاشقی دل به وسعت دریا داشتند !
« ردّ پـا » هـا را پِی بگیریم تا آگاه شویم که بر نمایش چه گذشت که درگذشت که شد سرگذشت. کش و قوس نمایش را دنبال کنیم تا بدانیم چه کسانی بودند که لباس کار پوشیدند، پوییدند و عاشقانه ریاضت کشیدند تا فانوس نمایش را شعله ور کنند.
در پایان، سنگر نمایش را پاس بداریم و بر همۀ آنهایی که از جنگجویان نخستین این سنگرند ارج نهیم .
ردّ پا

مردِ جریان ساز تئاتر دانش آموزی

یادداشت محمد اسدی نژاد به مناسبت بزرگداشت استاد « شهاب ملت خواه »


مثل شخص هنرمند به شمعی ماند 
که شب وروز برای دگران می سوزد

بزم عالم شده روشن زهنرمند ولی
در چراغ تن او روغن جان می سوزد

او بزرگ بود، خیلی بزرگ بود. نامش را بسیار شنیده بودم . از خدمات ارزنده اش در تئاتر دانش آموزی بسیار شنیده بودم و از تهیه کنندگی هایش نیز، شنیده بودم. شنیده بودم که او در حیطه گریم و چهره پردازی هم خدمات شایسته ای انجام داده است. اولین باری که دیدمش نوجوانی بیش نبودم . اداره ارشاد یا همان فرهنگ و هنر دیدمش. کمرِ نیم خم اش نشانه رنجی بود که از شکنجه های ساواک برتافته بود اما سعی می کرد قامت راست کند و بخندد که در پسِ این خنده غـم های بسیار نهفته بود. او از پایتخت به زادگاهش – مشهد- برگشته بود، با تمامِ عشق و آرزوهایش برگشته بود. او برگشته بود تا به شهر و فرهنگ خراسان خدمت کند. اندیشه ای والا داشت، فکری باز داشت و راهی پرسنگلاخ، لاکن پرتوان گام بر میداشت و غـم هـا، دردهـا، و رنج هایش را در « شهد و شرنگ » غرق میکرد و تلخی های زندگی را از جان بیرون میکرد. میخواند وُ می نوشت وُ می ساخت، کمتر حرف میزد و بیشتر عمل میکرد. وقتی بین مان باب صحبت باز شد از مرارت ها و سختی هایی که در طول سالها متحمل شده داستان هـا تعریف کرد و بارهـا مرا به سفره دل غم زده اش دعوت کرد. با هم بغض کردیم، با هم خندیدیم و با هم گریستیم نه بخاطر ملالت هایی که در راهِ نمایش به دوش کشیده، بلکه بخاطر تنهایی اش در تاریخ نمایشِ خراسان ولی بعد از مدتی به تهران برگشت و هماره یادِ خاطراتش گلویم را فشار میداد، چهرۀ مهربان و غـم تنهایی اش همیشه در ذهنم ماندگار است.

دومین باری که دیدمش در بنیاد پژوهش هـای فرهنگی – هنری بود. با مهربانی بهم گفت سلام بابا !!!
صفا و صمیمیت در چهره اش موج میزد آمده بود که گویی کتابِ شعرش را بچاپ برساند اما بعدهـا فهمیدم باز هم با او همکاری نکردند و همچنان از روزگار کج و معوج گله مند ماند ولی دلسرد نشده و نمی شود و همچنان می نویسد.

سومین بار در اجرای نمایشی دیدمش که باتفاق بزرگان هنر خراسان دعوت شده بود که شایسته دعوت نیز بود. جلو رفتم، خم شدم و بر دستانش بوسه زدم. در تماشاخانه تصویری از جوانی پدرم و عمویم بود که وقتی این تصاویر را دید اشک به مانند نت های موسیقی بر روی گونه هایش آهنگ غـم نواخت و برایم از « جوجی خـان» گفت، از « افسانه سردابه» گفت، از « بت بزرگ» گفت، از خیمه شب بازی های کوهسنگی گفت و گفت تأثیر تماشای خیمه شب بازی های کوهسنگی بود که او و خیلی از بچه های نمایشِ خراسان را به خانواده هنر نمایشِ این استان افزود.

چهارمین بار او را  ندیدمش بلکه آثار او را دیدم و خواندم، آثاری که در سومین جشنواره بین المللی تئاتر فجر سال 1363 به صحنه رفته بود، نمایش وَرکاک. نمایش های دیگری که رنگ و بوی جنگ می داد چون: فریاد خون حبیب، راه، قائد، حماسه دو شهید، داماد، و ...، خواندم و حسرت خوردم که نمایش دفاع مقدس ژانری در اثار ادبیات نمایشی ست که او از « معدود » کسانی ست که بیشتر در این ژانر کار کرده، گاه در صحنه و گاه بر پرده.

پنجمین بار به منزل او رفتم . با روی گشاده مرا پذیرفت و از او خواستم تا اجازه دهد که زندگی پر فراز و نشیبش را به ثبت برسانم که حاصل آن صحبت ها ساعت ها فایل صوتی شد و همچنان ادامه دارد. گرچه سختی های زمانه و زحمت های عاشقانۀ نمایش برف سپیدی به موهـایش نشانده و صورتش جویبارهـایی دارد نشان از جریان تاریخ زندگیش اما عشق نمایش هنوز هم در چهرۀ او فوران دارد. او از دیار سختی و غم آمده و دست به زانو زده، قد قامت کرده و هرگز سر خم نکرده و اینروزهـا با سن و سالی که دارد هنوز می نویسد، انگار که میخواهد باز هم خود را در لابه لای کلمات پیدا کند و در صحنه مقدس نمایش ظاهر شود، هنوز او عشق به صحنه دارد، هنوز عشق به نوشتن دارد و هنوز دلش برای تئاتر دانش آموزی و تئاتر این سرزمین می تپد. تلاش گر و خستگی ناپذیر است. در گوشه ای دنج خلوت کرده و در علایق خود  می جوشد و می خروشد و می کوشد تا باز هم خدمتگزار فرهنگ و هنر سرزمین اش باشد. مردِ تأثیرگذارِ تئاترهای دانش آموزی و نمایش های امور تربیتی خراسانِ بزرگ تابع جریان روز جامعه بود. او خاکش را دوست دارد، ایران را، مشهد را، با همان لهجه شیرین مشهدی، با همان فرهنگِ خراسانی که بارهـا و بارهـا در آثارش از جمله « خراسون » از آنها استفاده کرد. انسانی ست دوست داشتنی که در تمامی رشته های هنری چون نقاشی و صنایع دستی، نویسندگی و کارگردانیِ تئاتر، رادیو، سینما خود را به اثبات رسانده است. او خالق ده ها اثر ماندگار می باشد و در زمینه ادبیات با توجه به دریافت دیپلم این رشته سالها به تدریس و خلق اثار ماندگار همچون داستان هـا، فیلمنامه هـا، نمایش نامه هـا و اشعار کلاسیک و نیمایی پرداخته و کتاب هـای متعددی چون: نور و نمایش، خواهر زمین پسر هاجر، دختر همسایه، غزلنامه تابران  را به چاپ رسانده است و در صنعت سینما، فیلم « شب حورا» آخرین کارِ بلندش می باشد. دارنده دیپلم افتخار و لوح سپاس بعنوان هنرمند پیشکسوت خراسانی ست .

برای « شهاب ملت خواه» آرزوی سربلندی و سرافرازی دارم و امیدوارم نورِ مویِ سپید این پیرِ نمایش و تمامی موسپیدان هنر نمایش، راهنمای تلاشگرانِ امروز نمایش باشد.

 

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

ورود به پنل کاربری

ایجاد اکانت کاربری