نگاهی صمیمی و کوتاه بر تئاتر عروسکی «نقاشی های من»
مشهدتئاتر- دکتر اندیشه قدیریان
تئاتر عروسکی «نقاشی های من»، نوشتۀ فرشتۀ ابراهیمی که از هفتم خردادماه جاری، به کارگردانی محبوبۀ پاداش در تماشاخانۀ استاد انوشیروان ارجمند به روی صحنه می رود، روایتی موزیکال از کابوسِ دخترکی دبستانی به نامِ ساراست که جعبۀ مدادرنگی های خود را در ازدحام و آشفتگی وسایل اتاق، گم کرده و از تکمیل نقاشی های رنگ ناشدۀ دفترش ناکام مانده -است.
جنبنده ای کریه و بدمنظر به نام «ژولیده»، شرایطِ نابسامانِ اتاق سارا را برای استمرار حیات و جولان دهی خویش، دلخواه و ایده آل می یابد و او را به حفظِ بی نظمیِ موجود، تشویق می کند.
در این میان، پروانه ای که مادر سارا بر روی لباس مدرسه اش دوخته و اینک به دلیلِ بی مبالاتی و شلختگیِ دخترک، از جامۀ دبستانش کنده شده است، بال و پر زنان خود را به وی می رسانَد و او را به اصلاحِ کاستی های نقاشی اش برمی انگیزد.
بالهای پروانه، به سان رنگین کمانی ملوّن، مزیّن به الوان زرد و سرخ و آبی است. سارا که در عالَمِ رؤیا، به دفترِ نقاشی اش سفر کرده، به بازدید از عملکرد ناقص خود در طراحی و رنگ گذاریِ مناظر و اشخاص می پردازد و درصدد برمی آید تا لغزش های ناشی از ضعف تمرکز و سرسری کاریِ خویش را برطرف سازد.
خورشیدِ نقاشیِ سارا که در نبودِ رنگِ زرد، تاریک و بی فروغ مانده است، با از خودگذشتگی پروانه و اهدای زردیِ بالهایش، تابناک می گردد و دختربچه ای که در فقدانِ مداد قرمز، از بی لبی، رنج می برَد، با وام گرفتنِ سرخیِ بالِ پروانه، دهان به تبسّم می گشاید.
سارا آن سوتر به پیرزنی برمی خورَد که پای حوضی بی آب، دلنگرانِ تلف شدنِ ماهی های خود است و این بار، رنگِ آبیِ بالِ پروانه، ماهیانِ عطشناک را از مرگ می رهانَد و صاحبِ غمگین و سالخوردۀ آنها را خشنود می سازد.
پروانه که هر سه رنگِ بالهای خود را پاکبازانه به عناصرِ نیازمندِ نقاشی سارا بخشیده است، صبغه ای جز سپیدی بر تن ندارد و همین امر، سبب می گردد که سارا وی را به فرشتگان همانند بیند و ایثار زایدالوصفش را بستاید.
سارا که از فداکاری پروانه، الگو گرفته است، سبزیِ دامانِ خویش را به دشت می بخشد تا احشامِ گرسنه ای را که هیچ سبزینه ای برای چَرا پیشِ رو ندارند سیر کند و بی قراریِ چوپانی را که از گرسنگیِ دام های خویش مویه سر داده است، فروبنشانَد.
دیری نمی گذرد که سارا می فهمد این «ژولیده» بوده که جعبۀ مدادرنگی هایش را پنهان کرده است. به همین سبب، لب به نکوهش او باز می کند و وی را مقصّرِ تأخیر در تکمیلِ نقاشی اش می خوانَد.
این جاست که مادر سارا و پروانه به او می گویند: ژولیدگی، حجابی است که بی نظمیِ تو، آن را به روی کارهایت انداخته و باید به جای سرزنشِ «ژولیده»، به بازنگری در رفتارِ دور از انضباط خود بپردازی…
جذابیت دکورِ این نمایش، بیش از هر چیز، مرهون شگرد مبتکرانه و ایجازمآبِ ورق زدن صحنه (turn over)، فضاسازی مناسب و سودجستن از قابلیت های متنوعی است که با استفادۀ صحیح از رنگ، کنتراست بالا و درخششِ رنگیِ برخی عناصر بر بعضی دیگر، حاصل آمده است.
در این بین، تا به تا بودنِ اغراق آمیز چشم های «ژولیده» که به افزایش تأثیر حسّی چهرۀ عروسک و انعکاس روحیۀ هرج و مرج پسند او مدد می رسانَد، یکی از برجسته ترین جلوه های مبادلات مفهومی میان ساخت عروسک و چیدمان صحنه در راستای القای پیام محوری نمایش محسوب می شود.
بُعدِ اکسیون سازی و پیش برندگیِ موسیقیِ داوود شیخ در این نمایش، به معنیِ تئاتری آن، کم رنگ است و با اینکه چندان برخاسته از موقعیت، مرتبط با درگیریِ متن و منطبق بر نشانه های صحنه ای نیست، بافت موسیقاییِ منسجمی به اجرا بخشیده که سنگینیِ اضطراب و سرآسیمگیِ سارا را با نغمه های شاد و طرب زا تقلیل می دهد…
نمایش عروسکی «نقاشی های من»، افزون بر محسّنات کیفی در ساخت عروسک، دکور و موسیقی، حاویِ ظرایف فرهنگی مهمّ و قابلِ توجّهی است که می تواند بیش از توصیه به نظم یا دقّت به خرج دادن در انجام تکلیف، عنایتِ تماشاگرانِ باریک بین را به خود معطوف سازد .
این لطایف محتوایی، ذیلاً در قالب شش محور، معرّفی می گردند:
۱ـ فاصله گذاریِ شاد و موزیکالِ کارگردان در رقص لکّه های زرد و قرمز و آبی، پس از هربار فداکاریِ کریمانۀ پروانه، بازتابی از حسّ شادمانۀ فردِ بخشش گر و سخاوتمند، پس از هر بار نیکی کردن در حقّ دیگران است. نکته ای که به کودک می آموزد گاهی می توان با از دست دادنِ ارادیِ برخی داشته ها به شادی رسید.
۲ـ نکتۀ دیگر، اشارۀ لطیف نویسنده به معنیِ اصیلِ واژۀ «انفاق» می باشد که مفهومش، پر کردنِ شکاف و خلأ است؛ پروانه به ما می آموزد هریک از آدمیان، چیزی مازاد بر نیازِ خود دارد که با بذل آن به دیگری، وی را به تعادلی که از کف داده است بازمی گردانَد و این شیوه، به شرط عمومیت یافتن، نیاز تک تک اعضای جامعۀ انسانی را برطرف می سازد و تقسیم عادلانۀ ثروت و توزیعِ دادگرانۀ منابع زیستی را به دنبال می آورَد. با این توضیح که نظم، ثمرۀ عدل است و معنیِ عدل، قرار گرفتنِ هر چیز در موضعِ تعریف شده و برحقّ آن می باشد.
۳ـ کودک از فداکاریِ پروانه در بخشیدنِ رنگ آبیِ بالِ خود به حوض خشک پیرزن، با مفهوم «شناخت فوریت» آشنا می گردد؛ امری که مبادرت به آن، بیش از زردی بخشیدن به خورشید یا لب کشیدن بر صورتِ دخترِ بی لب، یا ترمیمِ تابِ شکستۀ پسرکِ تاب سوار اهمّیت دارد و نیکوتر آن است که در متن داستان نیز از اولویت برخوردار شود.
۴ـ وحشتِ سارا پس از ورود به محیطِ تیرۀ نقاشیِ خود، و تذکّرِ این نکته به او که تیرگیِ نقاشی اش، رقم خوردۀ سوء اختیار وی به خاطرِ استفاده از مداد مشکی بوده، مفهومِ «کارما» یا همان «درو کردنِ کِشته» را به بیننده منتقل می کند و به او می آموزد که اغلب ما انسان ها، در ظلمت های ناشی از سیاهکاریِ خودمان گرفتار می شویم.
۵ـ رنگ باختنِ بال های پروانه، حاویِ مفهومی عرفانی است. عرفان در پیِ زدودن رنگ است و رنگِ بی رنگی را چشم نوازترینِ رنگ ها می خوانَد. چرا که رنگ، نمادِ تعیّن و اظهارِ وجود است و سالک تا از هستی و انانیّت خود، دست برندارد به بزرگی و کمال مطلوب واصل نمی شود. و می بینیم این از خودگذشتگیِ پروانه که ایثارهای «شاپرک خانم» را در نمایشی به همین نام از شادروان بیژن مفید به یاد می آورَد، وی را چون فرشته ای مبرّا از آلایش، در چشم سارا می آراید.
نویسنده با انتخاب هوشمندانۀ رنگهای بنیادین (primary colors) برای بال های پروانه، این نکته را خواسته یا ناخواسته به بینندۀ چابک فهمِ خود منتقل می کند که همۀ رنگ ها (در معنیِ شائبه ها و ناخالصی ها) فرزندانِ همین سه رنگِ اصیل و گوهرینِ طبیعی اند و برای رسیدن به جوهرۀ ناب هستی باید آن ها را از وجود خود تاراند. به بیان دیگر، با وجود این که رنگ ها از مهم ترین مُدرَکاتِ بصری و موجب تمایز و تفکیکِ موجودات از یکدیگرند، امّا رنگ بی رنگی، با یکپارچه سازیِ جهان و موجودات، انفکاک و جداییِ آن ها را به وصل و اتّحاد و یگانگی تبدیل می کند. چنانکه مولوی گوید:
چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد
موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بی رنگی رسی کان داشتی
موسی و فرعون دارند آشتی
۶ـ تکنیک «تخیّل کردن از درون» و همذات پنداری سارا با آنچه که در دفتر نقاشی خود به تصویر کشیده است، در القای این پیام که انسان، جزئی از طبیعت، و طبیعت، جزئی از انسان است، مؤثّر ارزیابی می گردد. فرشتۀ ابراهیمی از این رهگذر، نیم نگاهی به ارزش های ذاتی و ابزاریِ محیط زیست می اندازد و به این نکته اشاره می کند که طبیعت و هرچه در آن است، مستقل از منافع انسانی نیست. او عناصر موجود در طبیعت را نمادهایی الهام بخش برای اصلاح زندگی معنوی انسان معرّفی می کند و حتّی صراحتاً در ترانۀ پایانی نمایش، به کودک می آموزد که در سختی های حیات، از استواری و صلابت کوه سرمشق بگیرد و در مسیر تحقق بخشی به آرمان های بلند خویش، نستوه و ثابت قدم، گام بردارد.
نگارنده، ضمن تبریک به حوزه هنری تبلیغات اسلامی خراسان به عنوان متولّی تولید این نمایش فاخر ـ که افتخارات فراوانی را در جشنوارۀ سورۀ ماه تهران و فستیوال آهوانۀ مشهد کسب نموده است ـ برای تک تکِ دست اندرکاران پرتلاش، تعالی طلب و کودک دوست آن، تندرستی پایدار و شادی ماندگار آرزو دارد.