ملاقات با بانوی سالخورده
- منتشرشده در وقایع اتفاقیه
اسمش سرای سلامت بود.همه سالم...همه خوشحال....یکی از دخترا داشت با یاسر می رقصید.همه دست می زدیم؛هورا می کشیدیم.اون دختر از همه شادتر بود چون ملال گذشته شو با آلزایمر دوا کرده بود و به قول سهراب فقط تو حوزچه ی اکنون آبتنی می کرد. یکی از دخترا فقط می خندید؛بی درد،بی غم،انواع بازی ها،انواع سرگرمی ها،جای گرم،جای نرم.آره خب،سرای سلامت بود،مثه ساعت کار می کرد،سالم سالم. خوشحال؟!! ... .خوب آره،گفتم که...میخندید. بعد دختره که عاشق رقص بود از یاسر خسته…
ادامه مطلب...