مقالات

نگاهی به نمایشنامه ”گام زدن بر یخ های نازک” نوشته ”غلامحسین دولت آبادی” و ”آراز بارسقیان”

مرثیه ای برای تئاتر
محسن زمانی: نمایشنامه "گام زدن بر یخ­ های نازک"یک تراژدی در چهار پرده است به قلم غلامحسین دولت آبادی و آراز بارسقیان که به همت انتشارات افراز در سال 1391 منتشر شده است. این نمایشنامه در سال 1391 و در سی و یکمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر جزء نمایشنامه های برگزیده مسابقه نمایشنامه نویسی بوده و امسال هم به عنوان کتاب سال در زمینه ادبیات نمایشی برگزیده شده است. "گام زدن بر یخ های نازک"با موفقیت هایی که نصیب خودش کرده، حالا نمایشنامه ای است کنجکاوی برانگیز و درخور تحلیل.
نمایشنامه "گام زدن بر یخ های نازک" را که در دست می گیری، پیش و بیش از هر چیزی اندازه اش غافلگیرت می کند. 270 صفحه، برای یک نمایشنامه شاید غیرمعمول به نظر بیاید و اتفاقا همین میزان و مقدار این نمایشنامه، خودش می تواند یکی از جنبه های پراهمیت برای آغاز روند تحلیل باشد. ناظرزاده کرمانی در کتاب درآمدی بر نمایشنامه شناسی آورده است: "به پژوهش کاهن( 1988) طبقه بندی و پرونده گذاری نمایشنامه ها، به روال، بر بنیاد دو مفهوم انجام پذیرفته است، یک، بر بنیاد چندازگی (چه اندازگی) و دو بر بنیاد گونه." (ناظرزاده کرمانی،623:1383) از منظر اندازه، نمایشنامه ها در گستره وسیعی، قابل بررسی اند؛ برش نمایشی، نمایشنامک، نمایشنامه تک پرده ای، تک پرده ای بلند، نمایشنامه چند پرده ای یا نمایشنامه کامل و نمایشنامه بسیار بلند. این تنوع اندازه از نمایشی مثل "دمزنی" (Breath) اثر ساموئل بکت، که نزدیک به یک دقیقه زمان اجرایی برده، تا نمایشنامه هایی را، که حتی گاهی بین 9 تا 11 ساعت به طول انجامیده اند، که بیشتر در دهه 1980 بوده اند، شامل می شود. اجرای کامل نمایشنامه "گام زدن بر یخ های نازک" به نظر می آید مدت زمانی حدود هشت ساعت را نیاز داشته باشد. البته در تاریخ 150 ساله ادبیات نمایشی ایران تجربه¬ های این چنین،  هرچند انگشت شمار، وجود داشته اند. "منجی در صبح نمناک" نوشته اکبر رادی و "پرده خانه" نوشته بهرام بیضایی از این نمونه ها هستند. شاید تصور اجرا یا تماشای نمایشی هشت ساعته، در روزگاری که ما در بستر آن زندگی می کنیم، عجیب و دور از ذهن بنماید، ولی این نکته را نباید از نظر دور داشت که اندازه و مدت نمایشنامه ها را اصولا در پیوند با ساختار نمایشی و ساختار نقشه داستانی می سنجند. ارسطو در هنر شاعری (بوطیقا) می گوید: "تراژدی تقلید عملی است که کامل، تمام و دارای طول معین باشد... آن چیز را تمام گوییم که دارای آغاز و میان و پایان باشد... پس داستان خوب آن است که آغاز و انجامش، نه به دلخواه شاعر، بلکه مطابق با قواعدی باشد... زیبایی تنها در نظم و ترتیب میان اجزا نیست، بلکه باید تا حد معینی بزرگی نیز موجود باشد... طول داستان باید تا حدی باشد که اجزای آن در خاطر بماند، درازای داستان باید تا حدی باشد که طی یک سلسله مراحل احتمالی یا ضروری، قهرمانان داستان را، از نیکبختی به بدختی یا از بدبختی به نیکبختی برساند."

ادامه مطلب...

نگاهی به نمایشنامۀ ”دایی وانیا” اثر آنتوان چخوف

هراس از نابودی نوع بشر
عرفان ناظر: قاطبۀ تحلیل گران و مفسران آثار چخوف معتقدند که چخوف جهانی رو به فرسایش را ترسیم می کند که در آن شخصیت ها دچار ملال و سردرگمی اند. انسان هایی که چشم انداز امیدبخشی ندارند و در گذشته فرو رفته، یا در زمان حال درجا می زنند و یا به آینده دلخوش اند، اما به دلیل نبود رابطه با حقیقت جهان، در آمال خود فرو رفته و دچار بی عملی شده اند.
"ویرجینیا وولف" معتقد است که رویکرد چخوف به این وضعیت همچون جراحی است که تصنع و تظاهر را عریان می کند و در آثارش نشان می دهد روح بیمار است و درمان نمی یابد (وولف، 1375، 151)؛ در مسیر این واکاوی و تشریح از منظر "پیتر شوندی" به ناگزیر او کسانی را نشان می دهد که از خوشی و رابطه با دیگران چشم پوشی می کنند و به جهان درونی خویش فرو می روند. از این رو  واکنش شان نسبت به پیرامون همراه با حسرت و کنایه ای است که در زبان آن ها نمود می یابد. در بسط این شرایط آنان دچار غیبت روانی از زندگی اجتماعی می شوند و در نیمه راه خود درجا می زنند (شوندی، 1382، 65). اما آیا این حسرت و کنایه ها نشان از ته مانده های نیروی زندگی در آنان نیست؟ آیا سخن کنایی ویژگی زبان نیست که می گوید زندگی آنگونه که من در نظر دارم، وقوع نیافته و وضعیت کنونی مملو از شرارت است؟ "سرگئی زالی گین" از تحلیل آثار چخوف به این نتیجه رسید که آنگونه که چخوف، جهانی ملول را عرضه می دارد نه از سر زهد، بلکه از هراس از نابودی نوع بشر و فرد بوده است. چخوف می دید که تمدن در دودهای آلوده و تفاله های خلقت خود نابود می شود؛ در نقص ها، از خودبیگانگی، بوروکراسی و قراردادهای بی فایده و آیندۀ تاریکی¬اش. برداشت چخوف از زندگی دوگانه است، هم آن را سرچشمۀ نوشیدن می داند و هم منبع فاضلاب (زالی گین، ؟، 46). این ویژگی دوگانگی در فاصله ای که شخصیت هایش از نظر روانی و درونی با جامعه و تاریخ دارند، نمی تواند متمرکز باشد و به ساحت قهرمانی درآید، زیرا قهرمان انسان یا ابرانسانی است که جنبۀ روانی خود را با ضرورت های تاریخی، اجتماعی و فردی اش هماهنگ می کند و در این هماهنگی است که رفتار قهرمانانه را از خود بروز می دهد و بر اضمحلال فائق می آید. اما چون از هم گسیختگی روانی و اجتماعی وجود دارد، رویکرد او به شخصیت ها نیز متمرکز و قهرمان گرا نیست و "پیتچر هاروی" این ویژگی را مختص به طرح  آثار چخوف می داند و می گوید طرح در آثار چخوف زنجیره ای از روند گسیختن است که منتج از دخالت افراد گذرا در زندگی افراد ثابت است و در نهایت این فرآیند گسست، ساختار آثار او را می سازنند (هاروی، 1382، 36). ارزمی، تهران.

ادامه مطلب...
عضو این خبرخوان RSS شوید

ورود به پنل کاربری

ایجاد اکانت کاربری