نگاهی به نمایشنامۀ ”دایی وانیا” اثر آنتوان چخوف
- نوشته شده توسط عادل توکلی نسب
- خواندن 1791 دفعه
- برای نظر دادن اولین باش!
هراس از نابودی نوع بشر
عرفان ناظر: قاطبۀ تحلیل گران و مفسران آثار چخوف معتقدند که چخوف جهانی رو به فرسایش را ترسیم می کند که در آن شخصیت ها دچار ملال و سردرگمی اند. انسان هایی که چشم انداز امیدبخشی ندارند و در گذشته فرو رفته، یا در زمان حال درجا می زنند و یا به آینده دلخوش اند، اما به دلیل نبود رابطه با حقیقت جهان، در آمال خود فرو رفته و دچار بی عملی شده اند.
"ویرجینیا وولف" معتقد است که رویکرد چخوف به این وضعیت همچون جراحی است که تصنع و تظاهر را عریان می کند و در آثارش نشان می دهد روح بیمار است و درمان نمی یابد (وولف، 1375، 151)؛ در مسیر این واکاوی و تشریح از منظر "پیتر شوندی" به ناگزیر او کسانی را نشان می دهد که از خوشی و رابطه با دیگران چشم پوشی می کنند و به جهان درونی خویش فرو می روند. از این رو واکنش شان نسبت به پیرامون همراه با حسرت و کنایه ای است که در زبان آن ها نمود می یابد. در بسط این شرایط آنان دچار غیبت روانی از زندگی اجتماعی می شوند و در نیمه راه خود درجا می زنند (شوندی، 1382، 65). اما آیا این حسرت و کنایه ها نشان از ته مانده های نیروی زندگی در آنان نیست؟ آیا سخن کنایی ویژگی زبان نیست که می گوید زندگی آنگونه که من در نظر دارم، وقوع نیافته و وضعیت کنونی مملو از شرارت است؟ "سرگئی زالی گین" از تحلیل آثار چخوف به این نتیجه رسید که آنگونه که چخوف، جهانی ملول را عرضه می دارد نه از سر زهد، بلکه از هراس از نابودی نوع بشر و فرد بوده است. چخوف می دید که تمدن در دودهای آلوده و تفاله های خلقت خود نابود می شود؛ در نقص ها، از خودبیگانگی، بوروکراسی و قراردادهای بی فایده و آیندۀ تاریکی¬اش. برداشت چخوف از زندگی دوگانه است، هم آن را سرچشمۀ نوشیدن می داند و هم منبع فاضلاب (زالی گین، ؟، 46). این ویژگی دوگانگی در فاصله ای که شخصیت هایش از نظر روانی و درونی با جامعه و تاریخ دارند، نمی تواند متمرکز باشد و به ساحت قهرمانی درآید، زیرا قهرمان انسان یا ابرانسانی است که جنبۀ روانی خود را با ضرورت های تاریخی، اجتماعی و فردی اش هماهنگ می کند و در این هماهنگی است که رفتار قهرمانانه را از خود بروز می دهد و بر اضمحلال فائق می آید. اما چون از هم گسیختگی روانی و اجتماعی وجود دارد، رویکرد او به شخصیت ها نیز متمرکز و قهرمان گرا نیست و "پیتچر هاروی" این ویژگی را مختص به طرح آثار چخوف می داند و می گوید طرح در آثار چخوف زنجیره ای از روند گسیختن است که منتج از دخالت افراد گذرا در زندگی افراد ثابت است و در نهایت این فرآیند گسست، ساختار آثار او را می سازنند (هاروی، 1382، 36). ارزمی، تهران.